حضرت رسالت(ص)؛ روحی دیگر گونه دارد. شادمانی ای، نگفتنی.«خانه های مکّه»، در التهابند؛ در احتراقی باور نکردنی. دنیایی عجیب.
امشب، «جهان،در غوغایی عظیم موج می زند.»
همه جای آسمان؛
از نور ورودش، که نورانی است و منور به هر چه روشنایی، می درخشد.
و آنگاه که «حوریان سپیدپوش» بهشت، با «آب کوثر» غسلش می دهند و او می خواند، «اشهد ان لا اله الا اللّه »؛
برای من و اندیشه، آیا
کدامین قلم یارای ترجمه خواهد بود؟
او، «پاکیزه و منزه از هر چه کاستی»
«پیشرو در کمال و خیر»
«راضی به رضای حضرت دوست»
و «پسندیده حضرت حق، است»
«که ملائک با او سخن می گویند»،
صمیمانه؛ زمین را، و هر چه را که در آن می زیَد؛
مبارک می گرداند.
«این سُرورِ پیامبر(ص)، جاودانی است و تاریخی»
«اللّه اکبر»؛
که این فرشته نورانی، «فُطمت من الشّر» است و خورشید هماره تابان عصمت.
«سُبحان اللّه »؛
که تا قیام قیامت، کسی را جز «علیّ اعلی» یارای همنشینی و هم صحبتی با او نیست.
«والحمدللّه »؛
«که سَروَرمان چنین زنی است» و ما با گوشه ای از نظرش تا آخرین لحظه وجود،
رستگاریم و مبراییم از رنج.

نویسنده » » ساعت 4:8 عصر روز دوشنبه 90 خرداد 2
مادر دو بخش دارد،
بخش اول: ما
بخش دوم: در
اما
ما هر چـ مےکشیم
از بخش ِ دوم است!
مجموعه از در ، تا مادر نوشته « سید محمد رضی زاده »

نویسنده » » ساعت 3:0 عصر روز شنبه 90 اردیبهشت 17
ما بین پیشانی بندها، انگار داشت دنبال چیزی می گشت.زودتر باید راه می افتادیم و می رفتیم برای عملیات.
رفتم جلو. گفتم: چی کار می کنی حاجی؟ یکی شون رو بردار بریم دیگه.
یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دراز کردم طرفش.
نگرفت.گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش نوشته باشه.
بالاخره هم یکی پیدا کرد که روش نوشته بود:
« یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی»
اسم خانم را که دید، اشک توی چشم هاش حلقه زد.
بعداً فهمیدم کار همیشه اش است. قبل ِ هر عملیات، همین کار را می کرد...
* شهید عبدالحسین برونسی
به نقل از کتاب "ساکنان ملک اعظم2"

نویسنده » » ساعت 1:27 صبح روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 7
دل خورشید محک داشت؟ نداشت!
یا به او آینه شک داشت؟ نداشت!
آسمانی که فلک میبخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!
غیر دیوار و در و آوارش، شانهی وحی کمک داشت؟ نداشت!
مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت!
شب شد و آینه ی ماه شکست، دست این مرد نمک داشت؟ نداشت!
تو بپرس از دل پرخون غمت، چهرهی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت
.jpg)
نویسنده » » ساعت 9:14 عصر روز یکشنبه 90 فروردین 28
3بهمن 1357- نوفل لوشاتو
-[خبرنگار زن:] چون مرا به عنوان یک زن پذیرفته اید، این نشان دهنده این است که نهضت ما یک نهضت مترقی است؛ اگرچه دیگران سعی کردند نشان دهند که عقب مانده است. فکر میکنید به نظر شما آیا زنان ما باید حتماً حجاب داشته باشند؟ مثلاً چیزی روی سر داشته باشند یا نه؟
- اینکه من شما را پذیرفته ام، من شما را نپذیرفته ام! شما آمده اید اینجا و من نمی دانستم که شما می خواهید بیایید اینجا! و این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است به مجرد اینکه شما آمدید اینجا ، اسلام مترقی است. مترقی هم به این معنی نیست که بعضی زنها یا مردهای ما خیال کرده اند. ترقی به کمالات انسانی و نفسانی است، و با اثر بودن افراد در ملت و مملکت است نه اینکه سینما بروند و دانس بروند. و اینها ترقیاتی است که برای شما درست کرده اند و شما را به عقب رانده اند؛ و باید بعداً جبران بکنیم. شما آزادید در کارهای صحیح. در دانشگاه بروید و هر کاری که صحیح است بکنید؛ و همه ملت در این زمینه ها آزادند. اما اگر کاری خلاف عفّت بکنند و یا مضر به حال ملت -خلاف ملیت- بکنند، جلوگیری میشود؛ و این دلیل بر ترقی اسلام است.
صحیفه امام، جلد پنجم، صفحه 521-520

نویسنده » » ساعت 2:40 صبح روز سه شنبه 89 بهمن 19
یک عمر تو زخمهای ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه میرسد آقاجان!
ما تازه به یادمان میآید هستی!
هر چند که خستهایم از این حال نیـا!
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیـا!
ما خط تمام نامههامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیـا!
سرتاسر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانهی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلبکار تو هستیم همه
هر روز به ما اگر که سر هم بزنی
بر ریشهی خواب ما تبـر هم بزنی
آقا تو که خوب میشناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی…
از مزرعههای کوچک بعضیها
برچیده شود مترسک بعضیها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضیها
این مرد که در ره است باید او را…
میترسم اگر سرزده آید او را…
از هر که سراغ او گرفتم دیدم
در شهر کسی نمیشناسد او را
جلیل صفربیگی

نویسنده » » ساعت 1:52 صبح روز دوشنبه 89 مرداد 4
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق خیمه خویش را امن تر از خانه ما می داند؟

نویسنده » » ساعت 1:8 صبح روز جمعه 89 خرداد 7
کربلا رفتن هنر نیست، کربلایی ماندن هنر است.

خدایا ما را کربلایی زنده بدار و کربلایی بمیران!
نویسنده » » ساعت 2:8 صبح روز شنبه 89 خرداد 1
نجف... کاظمین... کربلا
اگه قابل بدونید نائب الزیاره همگی هستم
التماس دعا دارم و طلب حلالیت

نویسنده » » ساعت 1:52 صبح روز یکشنبه 89 اردیبهشت 12
زینب مظهر تعبد است، نماز شب در شام غریبان گرچه نشسته
زینب مظهر وفا است، سوختن در عشق به حسین
زینب مظهر فصاحت است، خطبه هایش همگان را به یاد علی انداخت
زینب مظهر صبر است، صبر در از دست دادن پدربزرگ. صبر در شهادت مادر، صبر در شهادت پدر، صبر در شهادت حسن و صبر در شهادت حسیــنش
... می بینی هرچه بگویم به کربلا می رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زادروزت مبارک

نویسنده » » ساعت 2:48 صبح روز دوشنبه 89 فروردین 30