سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تریبون اجتماعی - تریبون






درباره نویسنده
تریبون اجتماعی - تریبون

در دنیایی که اساس کار دشمنان حقیقت بر فتنه سازی است. اساس کار طرفداران حقیقت باید بر بصیرت و راهنمایی باشد. رهبر فرزانه انقلاب اسلامی
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تریبون فرهنگی
تریبون سیاسی
تریبون مذهبی
تریبون اجتماعی


لینکهای روزانه
سایت مقام معظم رهبری [92]
رجانیوز [84]
روزنامه کیهان [62]
[آرشیو(3)]


لینک دوستان
روح مناجات
روز امید
خیمه خورشید
بیداری اسلامی
گل نرگس
کوثرانه
یاس سپید
طاووس بهشت
کوثر بلاگ
سربازان رهبر
احکام و مسائل شرعی
شهید علیپور روستای میانبال
رهروان شهدای بی‏بی سرروضه
یاس
شهید‏نعمت‏زاده روستای اسلام‏آباد
دلدادگان یار
نورخاکی
بصیرت 313
پانصد و نود هشتی
30yaci
آسمانی ها
جامانده
سایت مشهدسر
کلاس وبلاگ نویسی
کلاس وبلاگ نویسی
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب سایت

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تریبون اجتماعی - تریبون


لوگوی دوستان

وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :197050
بازدید امروز : 13
 RSS 

   

هی طعنه بزن رفیق، طاقت دارم...
یک سینه پر از درد و شکایت دارم...
دانشجوی سهمیه ی جانبازانم...
از درس شیمی عجیب، نفرت دارم!...

شیمیایی



نویسنده » » ساعت 8:40 عصر روز دوشنبه 90 مهر 4

 

چشمهایش… هرگز دروغ نمی گویند . . گرسنه اند، گرسنه

مردم سومالی

می دانید کمک کردن به آنان چه آسان شده است؟ تابحال کمک کرده اید؟

 اگر نه از طریق های زیر می توانید به این کودکان فقر زده کمک کنید:

حساب 99999 جمعیت هلال احمر نزد بانک ملی شعبه مرکزی قابل پرداخت از سراسر شعب

و شماره حساب 0199999999003 سیبا

شماره حساب بانک ملت:10/ 32139151

شماره شبا(بین بانکی): IR190120000000003213915110

به نام مجمع مرکزی اتحاد دانشجویان جهان اسلام

دارندگان ایرانسل:

با دادن یک اس ام اس خالی به یکی از شماره های زیر کمک کنند :

81151 پانصد تومان

81152 هزار تومان

81153 دو هزار تومان

81154 پنج هزار تومان



نویسنده » » ساعت 12:3 صبح روز چهارشنبه 90 مرداد 26

 

نفس که می‌کشی آرام می‌شوم دلت که می‌گیرد گریان می‌شوم؛ آه که می‌کشی زار می‌زنم؛ لبخند که می‌زنی ذوق می‌کنم؛ مرا که از خود دور می‌کنی و سرم فریاد می‌کشی نگاهت می‌کنم/

ابتدا جزئی از من هستی؛ به دنیا می‌آیی... درد می‌کشم جوری که خدا می‌گوید اگر در آن حال بمیرم شهید مرده‌ام...

 

کوچک که هستی هم بازی ات هستم؛ مدرسه که می‌روی هم‌کلاسی؛ بزرگ که می‌شوی دوست و بزرگتر که می‌شوی گاهی می‌شوم غریبه با تو...

یادت نرود من همانم که هم بازی تو بوده‌ام/ من همانم که هم درست بوده‌ام/ من عوض نشده‌ام... تو بزرگ شده‌ای...

هرچه بزرگتر می‌شوی از من دور می‌شوی و من هنوز لبخند را بر چهره دارم/

گاهی تو را نفرین می‌کنم بعد که آرام می‌شوم از ته دل از خدا می‌خوام نفرینم اثر نکند/

 

من همانم که هستم/

نوبت توست بگویی دوستم داری اما من که می‌دانم...

همین بس است...

من مادرم...

منبع: طلبه های ونوسی

 



نویسنده » » ساعت 3:14 عصر روز دوشنبه 90 خرداد 2

هارد

تصورش را بکنید. هارد دیسک کامپیوترتان ناگهان از کار می افتد و شما متوجه می شوید که تمام اطلاعات‌تان را از دست داده اید. اگر با چنین فاجعه ای مواجه شدید باید بدانید که بعد از حادثه این مراحل را پشت سر خواهید گذاشت. ‏ 
‏ 
اگر هم قبلا این حادثه برایتان رخ داده است احتمالا تجربه گذر از این مراحل را داشته‌اید! ‏ 
‏ 
مرحله اول: انکار  
با خودتان می گویید این امکان ندارد! این فقط یک مشکل نرم افزاری است. احتمالا با یک بار ریستارت درست می‌شود. من سال ها است که این هارد دیسک را دارم و مثل ساعت کار می‌کرده. امکان ندارد بسوزد. ‏ 
‏ 
معمولا حتی بعد از پنج بار ریستارت کردن هم همچنان در فاز انکار قرار دارید و فکر می کنید که شاید مشکل از درایو سی دی است. ‏ 
‏ 
مرحله دوم: عصبانیت  
در این مرحله متوجه شده اید که همه چیز از دست رفته است. و عصبانیت شروع می شود. لعنت به هاردهای تقبلی. لعنت به وسترن دیجیتال با این هاردهای ..... من فروشنده ای که این هارد را به من فروخته می کشم! و خلاصه بقیه حرف های این مرحله قابل نوشتن نیست. اما می توانید خودتان تصورش را بکنید. ‏ 
‏ 
مرحله سوم: کلنجار رفتن  
خب شاید بتوانم یک نرم افزار دانلود کنم و با آن هارد دیسک را به عنوان هارد دوم یک کامپیوتر بالا بیاورم تا اطلاعات را داشته باشم. باید یک هارد جدید بخرم و روشی پیدا کنم تا بتوانم آن را بالا بیاورم. شاید یک شرکت بتواند به من برای بازیابی اطلاعات ام کمک کند؟ آره مطمئن هستم که بالاخره مشکل حل می شود. ‏ 
‏ 
مرحله چهارم: افسردگی  
تمام آن عکس ها از دست رفته است. من دیگر انها را نمی بینم. تمام نوشته هایم دیگر وجود ندارد. اوه خدای من تمام موسیقی‌هایی که داشتم دیگر وجود ندارند. من سال ها برای جمع کردنشان وقت گذاشته بودم. فیلم هایم چی؟ بدبخت شدم. درست مثل این است که ده سال گذشته زندگی ام را پاک کرده ام. ‏ 
‏ 
مرحله پنجم: پذیرش حادثه  
مدتی گذشته و حالا که هیچ کاری نتوانسته اید برای برگرداندن اطلاعات بکنید وارد مرحله قبول واقعه می‌شوید. آه، تمام آن اطلاعات خیلی هم مهم نبودند. بعضی از آن ها را جاهای دیگر هم دارم. مثلا برخی عکس ها را قبلا در سایت فلیکر گذاشته بودم. حداقل مهم هایشان آنجا هست. جمع کردن تمام آن موسیقی ها هم از اول می تواند کار سرگرم کننده ای باشد! تازه به نظرم یک شروع مجدد کار خوبی است. به علاوه هارد داریو ها این روزها حسابی ارزان شده اند. ‏ 
‏ 
اگر می خواهید که مشابه این داستان برای شما رخ ندهد. فراموش نکنید که از اطلاعات تان به طور مرتب پشتیبان گیری کنید. این داستان خیلی راحت و بدون خبر قبلی برای هر کسی پیش می آید. بنابراین آن را جدی بگیرید. ‏ 
‏ 
منبع: نارنجی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
برای من که اتفاق افتاد و خیلی هم غم انگیز بود امیدوارم برای شماها هیچوقت پیش نیاد!



نویسنده » » ساعت 2:40 صبح روز پنج شنبه 89 فروردین 26

دلت را بتکان، غصه‏هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن…….
دلت را بتکان،اشتباهایت تالاپی می‏افتد زمین ، بذار همان جا بماند ، فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش … قاب کن و بزن به دیوار دلت ……
دلت را محکم تر اگر بتکانی، تمام کینه هایت هم می ریزد….
و تمام آن غم های بزرگ…
و همه حسرت ها و آرزوهایت…..
محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق‏های بچه گربه ای! هم بیفتد…..
حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد……تلخ یا شیرین چه تفاوت می‏کند؟!
خاطره،خاطره ست باید باشد باید بماند….
کافی ست؟!!
نه هنوز دلت خاک دارد…یک تکان دیگر بس است..
تکاندی؟؟!!
دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!
حالا این دل جای *او* ست …دعوتش کن ، این دل مال *او* ست
… همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد …و حالا…
و حالا تو ماندی و یک دل، یک دل و یک قاب تجربه، مشتی خاطره و یک *او*..
خانه تکانی دلت مبارک….!!!
                                                                                                  

پی نوشت 1: نمی دونم این متن از کیه به دلم نشست و براتون نوشتم.
پی نوشت 2: ای کاش دل تکونی همین قدر راحت بود.

 



نویسنده » » ساعت 7:1 صبح روز چهارشنبه 88 اسفند 26

 معصومی نژاد

 حمید معصومی نژاد خبرنگار واحد مرکزی خبر در رم است. 51 سال سن دارد و هم در راهپیمایی های انقلاب بوده و هم در جنگ تحمیلی. در یک کلام مرد شجاع جنگ است. خبرهایش از رم را همه به خاطر دارند. از رسوایی اخلاقی برلوسکونی تا ورشکستگی و بحران مالی ایتالیا.

بعد از ضربه کاری ملت ایران در 22 بهمن به نظام سلطه و دستگیری عبدالمالک ریگی تروریست و شرور شرق کشور، نهادهای امنیتی و سرویس های جاسوسی غرب بسیار تلاش کردند تا بتوانند افکار عمومی را از موفقیت های ایران منحرف کنند.

چاره نبود جز تولید یک بمب خبری. خبرنگار ایرانی قاچاق سلاح می کند! شاید این دروغ خنده دار ترین اتهام سالهای اخیر غرب به ایران باشد. واردات قیر و دوربین اسلحه هم جزو اتهاماتی است که برای معصومی نژاد تراشیده اند.

معصومی نژاد قربانی زیاده خواهی غرب است و باید هرچه سریعتر آزاد شود. بدون قید و شرط.مدعیان آزادی بیان که طبل رسوایی خویش را کوبیده اند باید بدانند که عمر این گروکشی های سیاسی به سر رسیده است و هر چه سریعتر باید به رفتار زشتشان خاتمه دهند.

از تمامی دوستان وبلاگ نویس درخواست می کنم با پیوستن به جنبش وبلاگی "معصومی نژاد را آزاد کنید" و درج پست و تصویر معصومی نژاد به حرکت ما بپیوندید.

منبع: بیا تا برویم

 

پی نوشت1: اگه تونستید یه عکس از معصومی نژاد تو گوگل پیدا کنید!!

پی نوشت2: طرف حتماً باید خبرنگار خبیث کانادا باشه تا خاتمی براش بیانیه بده!!



نویسنده » » ساعت 2:32 صبح روز یکشنبه 88 اسفند 16

برازجان ….

به جبهه خرمشهر …. دیپلم وظیفه محمد عوض زاده

مادر در سنگر خون و شهادت، سال نو و پیروزی اسلام به تو و همرزمانت تبریک گفته. مادرجان سعی کن امام زمان را ببینی و به کربلا بروی! هنوز برازجان شهید نداده است! مادر از شهادت نترسید افتخار است برای مردان حق پرست. مادرت



نویسنده » » ساعت 1:39 صبح روز سه شنبه 88 اسفند 4

می‏گویند تاریخ تکرار می‏شود. یکبار به صورت تراژدی و یکبار به صورت کمدی

ایده جالبیه اگه بخشی از برنامه نود را که مربوط به سخنان طرفداران تیم تراکتور سازی درباره تقلب در نظرسنجی این برنامه بود، را تبدیل به سی دی ‏کنند و در تیراژ گسترده در سطح کشور پخش ‏کنند.



نویسنده » » ساعت 6:30 صبح روز یکشنبه 88 بهمن 11